رمان ارباب من پارت: ۱۰۸

چشمام رو آروم باز کردم و به اطراف نگاه کردم‌.
نمیدونم چندساعت خوابیده بودم اما دردم کمتر شده بود و الان قابل تحمل بود!

از سرجام پاشدم و آروم به سمت آینه ی داخل اتاق رفتم و به صورت پف کرده ام نگاه کردم.
از داخل آینه چشمم به ساعت که دوازده شب بود افتاد و همین باعث شد چشمام از حدقه بیرون بزنه!
یعنی من از عصر تا حالا خوابیده بودم؟
پس چرا کسی بیدارم نکرده بود آخه؟!

با صدای شکمم به سمت در رفتم و آروم گفتم:

_ چقدر گرسنمه!

در رو باز کردم و بی سر و صدا از پله ها پایین رفتم.
همه جا تاریک بود و هیچکس توی سالن نبود پس سریع به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال رو باز کردم تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنم.
یه‌ چندتا اسنک پیدا کردم که با سس قرمز برداشتم و سریع روی صندلی نشستم و مشغول خوردن شدم.

دوتا اسنک خوردم اما هنوز گشنه ام بود پس دستم رو به سمت بشقاب بردم که با شنیدن صدایی از جا پریدم و با ترس به اون سمت نگاه کردم!

_ تو اینجا چیکار میکنی؟

با دیدن صورت نحس بهراد، نفس راحتی کشیدم و گفتم:

_ ترسیدما
_ ترس نداره
_ یهویی مثل جن پامیشی میای بالا سر آدم!

توجهی به حرفم نکرد و یکی از صندلی ها رو عقب کشید، نشست و گفت:

_ منم گشنمه
_ خب؟
_ خب نداره که

بعد هم بشقاب رو از جلوی دستم کشید و یکی از اسنک ها رو برداشت و با ولع مشغول خوردن شد.
با اینکه به خاطر کار کثیفِی که باهام کرده بود ازش بیشتر متنفر شده بودم و حتی دلم نمیخواست باهاش هم کلام بشم اما دستم رو به سمت بشقاب بردم و گفتم:

_ این سهم منه که اکرم خانم برام گذاشته
_ توی خونه ی خودم داری بهم میگی نباید غذا بخورم؟!
_ آره چون این غذای منه

اسنکی که دستش بود رو تموم کرد و یه اسنک دیگه از داخل بشقاب برداشت و مثل گشنه ها مشغول خوردن شد!
دستم رو به سمت بشقاب بردم تا بردارمش که محکم زد روی دستم و گفت:

_ کجا؟
_ میخوام برم تو اتاقم
_ همینجا بشین با هم میخوریم بعد برو
دیدگاه ها (۱۶)

رمان ارباب من پارت: ۱۰۹

رمان ارباب من پارت: ۱۱٠

#استوری

رمان ارباب من پارت: ۱۰۷

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط